فرق بین یادگیری توأم با آموزش و یادگیری به وسیله خود کشف کردن کسب اطلاعات بیشتر، یادگیری است و به این طریق آنچه را که انسان قبلا نمی دانسته است یاد می گیرد. اما دو تفاوت مهم بین این دو نوع پاد گیری وجود دارد : مطلع شدن از چیزی صرفا به معنی دانستن آن است. آگاهی داشتن یعنی آشنایی با تمام جوانب مطلبی که چرا چنین است، روابطش با دیگر حقایق چیست، این روابط از چه نظر متفاوت و ازچه نظر یکسانند و غیره
خواندن به عنوان یادگیری
فرق بین یادگیری توأم با آموزش و یادگیری به وسیله خود کشف کردن کسب اطلاعات بیشتر، یادگیری است و به این طریق آنچه را که انسان قبلا نمی دانسته است یاد می گیرد. اما دو تفاوت مهم بین این دو نوع پاد گیری وجود دارد :
مطلع شدن از چیزی صرفا به معنی دانستن آن است. آگاهی داشتن یعنی آشنایی با تمام جوانب مطلبی که چرا چنین است، روابطش با دیگر حقایق چیست، این روابط از چه نظر متفاوت و ازچه نظر یکسانند و غیره .
این تمایز بین مطلع شدن وآگاهی یافتن مانند تفاوتهایی است که بین توانایی به خاطر آوردن و توانایی توضیح دادن موجود است. اگر به خاطر بیاورید که نویسنده ای چه گفته است، از او چیزهایی یاد گرفته اید. اگر آنچه که او می گوید حقیقت داشته باشد، حتی چیزهایی راجع به دنیا یاد گرفته اید. اما آنچه را که یاد گرفته اید چه راجع به کتاب باشد وچه راجع به دنیا، چیزی جز مقداری اطلاعات نیندوخته اید. ولی شما آگاه نشده اید. موقعی می توان به آگاهی رسید که غیر از دانستن آنچه که نویسنده میگوید بدانید منظور او چیست و چرا آن مطلب را می گوید.
البته شکی نیست که باید قادر باشید آنچه را که نویسنده گفته است به خاطر بیاورید و همین طور بدانید که منظور او چه بوده است. مطلع گشتن، لازمه آگاه شدن است. در عین حال باید توجه داشت که در سطح اطلاع یافتن نباید متوقف شد.
مونتنی در مورد دو نوع جهل صحبت می کند: جهل عامیانه که پیش از تحصیل دانش وجود دارد و جهل عالمانه که بعد از کسب دانش گریبانگیر انسان می شود. اولی مربوط به کسانی است که اصلا بی سوادند و کتاب نمی خوانند، دومی جهل کسانی است که کتاب های فراوانی را بد خوانده اند. اینها به قول الکساندر پوپ «آدمهای بی هوش و فاقد بینشی هستند که مغزهای آنها از کتابهایی که بد خوانده اند انباشته شده است». در دنیا همیشه از این نوع جاهلان باسواد که کتابهای فراوانی را بد خوانده اند وجود داشته است. یونانیها برای این آمیزه علم و ابلهی اصطلاحی داشتند که بتواند به تمام علمایی که کتاب زیاد می خوانند ولی بد می خوانند در تمام دوره ها اطلاق شود. آنها به اینگونه افراد "عالمان جاهل" نام داده بودند.
برای جلوگیری از این اشتباه، یعنی این اشتباه که زیاد خواندن معادل خوب خواندن است باید نوعی تمایز بین انواع یادگیری قایل شویم. این تمایز در کل روند خواندن و ارتباط کلی آن با آموزش و پرورش از اهمیت قابل ملاحظه ای برخوردار است .
در تاریخ تعلیم و تربیت، انسان اغلب میان یادگیری از طریق آموزش (تعلم) و یادگیری از طریق خود کشف کردن، فرق گذاشته است. تعلم وقتی صورت می گیرد که یک نفر، دیگری را از طریق سخن یا نوشته ای درس دهد. در عین حال، بدون آموزش گرفتن از دیگران می توانیم کسب معلومات کنیم. اگر چنین نبود، و هر معلمی آنچه را که تعلیم می داد باید از دیگران می آموخت آغازی برای کسب دانش وجود نداشت. بنابراین درامر یادگیری راه تحقیق و کشف حقایق باید باز باشد یعنی روند یادگیری به وسیله تحقیق، تتبع و تفکر بدون درس گرفتن از دیگران باید وجود داشته باشد .
یادگیری به وسیله خود کشف کردن نسبت به تعلم، همان وضعیتی را دارد که یادگیری با کمک معلم نسبت به یادگیری بدون معلم دارد. در هر دو مورد فعالیت یادگیری به وسیله شخصی که یاد می گیرد انجام می شود. این اشتباه است که یادگیری به وسیله خود کشف کربن را پویا و یادگیری با کمک دیگران را ایستا بنامیم. یادگیری غیر فعال وجود ندارد، همان طور که خواندن غیر فعال وجود ندارد .
درحقیقت برای تشخیص بهتر این تفاوت میتوانیم یادگیری همراه با آموزش را «کشف با کمک دیگران» بنامیم بدون این که داخل بحث تئوری یادگیری به آن شکلی که مورد نظر روانشناسان است، بشویم، واضح است که تدریس، مهارت خاصی است که فقط با مهارت هایی مانند کشاورزی و طب قابل مقایسه است و دارای یک صفت مشخصه مشترک فوق العاده است. پزشک ممکن است کارهای زیادی برای بهبود مریض انجام دهد ولی دست آخر این خود مریض است که باید خوب شود. کشاورز برای گیاهان و حیوانات کارهای زیادی انجام می دهد ولی در آخرین مرحله آنها هستند که باید رشد کنند و پرورش یابند. به همین طریق، گر چه معلم از طرق مختلف ممکن است به شاگردش کمک کند، اما این خود شاگرد است که باید عمل یادگیری را انجام دهد. اگر قرار باشد یادگیری صورت گیرد باید دانش در ذهن او رشد کند.
تفاوت بین یادگیری توأم با آموزش و یادگیری به وسیله خودکشف کردن - یا همان طور که قرار شد این دو نوع یادگیری را کشف با کمک دیگران و کشف بدون کمک دیگران بخوانیم - در بدو امر تفاوتی است در مطالبی که فراگیر روی آنها کار می کند. زمانی که فراگیر آموزش می بیند یعنی با کمک معلم مطالب را کشف می کند، روی چیزی که با او ارتباط برقرار کرده است کار می کند. او اعمالی را از راه بحث گفتاری یا نوشتاری انجام می دهد. از طریق خواندن یا گوش دادن مطالبی را یاد می گیرد. توجه کنید که بین خواندن و گوش دادن رابطه نزدیکی وجود دارد. اگر از تفاوت های جزئی بین این دو راه دریافت مطلب صرف نظر کنیم، می توانیم بگوییم که خواندن و گوش کردن مهارتی واحد یعنی مهارت درس گرفتن هستند. در عین حال وقتی یادگیرنده بدون کمک هر نوع معلمی پیشرفت می کند، اعمال یادگیری در ارتباط با طبیعت و یا دنیا انجام می شود تا به شکل بحث و مبادله افکار. قواعد این نوع یادگیری، هنر فهمیدن و کشف بدون کمک دیگران را تشکیل می دهد. اگر واژه «خواندن» را در مفهومی وسیع تر به کار بریم، می توان گفت که کشف و تنبع - بطور دقیق فهمیدن و کشف بدون کمک دیگران - هنرخوانین طبیعت و یا دنیاست، همان طور که آموزش (تعلیم دیدن با فهمیدن یا کشف با کمک دیگران) هنر خواندن کتاب است و اگر گوش کردن را جزو آن محسوب کنیم، هنر یادگیری از طریق بحث و گفتگو خواهد بود.
تفکر چه نقشی دارد؟ اگر منظور ما از فکر کردن به کار انداختن مغز برای کسب دانش باشد واگر یادگیری با کمک دیگران و یا بدون کمک دیگران کلیه راههای دستیابی به دانش را مورد مطالعه قرار دهد، بنابراین تفکر کردن در طی این فعالیتها انجام می شود. هنگام خواندن و گوش دادن باید فکر کنیم، درست همان طور که در ضمن تحقیق باید تفکر کنیم . طبیعتا نوع تفکر در این دو متفاوت است همان طور که دو راه یادگیری متفاوتند .
بسیاری تصور می کنند که میان فکر کردن و تحقیق یا یادگیری با کمک دیگران رابطه نزدیکتری است تا فکر کردن و یادگیری بدون کمک دیگران، دلیل آن این است که آنها فکر می کنند خواندن و گوش دادن نسبتا بدون کوشش انجام می شود. شاید حقیقت داشته باشد که وقتی انسان برای کسب خبر و سرگرمی چیزی می خواند نسبت به زمانی که برای کشف مطلبی می خواند کمتر تفکر کند. خواندن برای کسب خبر و سرگرمی از نوع خواندنی است که به فعالیت کمتری نیاز دارد. ولی هر قدر خواندن پویاتر باشد به تفکر بیشتری احتیاج دارد. کسی که به این شکل می خواند، می داند که این کار بدون فکر کردن عملی نیست.
تفکر تنها بخشی از فعالیت یادگیری است. خواننده باید حواس و قوه تصورش را نیز به کار بندد. انسان باید مشاهده کند، به خاطر بیاورد و آنچه را که نمی تواند ببیند به کمک قوه تخیل، بسازد. به علاوه تمایل بر این است که بر نقش این فعالیتها در روند یادگیری بدون کمک از دیگران تأکید شود و اهمیت آن در روند تعلیم گرفتن از طریق خواندن و گوش کردن به فراموشی سپرده شود و یا به حداقل ممکن کاهش پیدا کند. برای مثال بسیاری بر این باورند که گرچه شاعر باید قوه تخیلش را در سرودن شعر به کار گیرد ولی آنها مجبور نیستند در خواندن شعر قوای تخیلشان را به کار بندند.
خلاصه، هنر خواندن شامل تمام مهارت هایی می شود که برای کشف و فهمیدن بدون کمک دیگران ضروری است، مهارت هایی چون دقت مشاهده، ذهن سریع الانتقال، وسعت تصورات و البته ادراکی که در تحلیل و تعمق ورزیده باشد. به این دلیل است که خواندن به این شکل، فهمیدن و کشف است، هر چند که با کمک دیگران انجام شود.
منبع: کتاب چگونه کتاب بخوانیم نوشته مارتیمر جی. آدلر، چارلز ون دورن. ترجمه محمد صراف تهرانی