محمد بزرگ ترین مردی است که تاریخ شناخته است. او بزرگ ترین انقلاب بشری را در گستره های دین و سیاست و جامعه پدید آورد. این انقلاب از نهضتی عربی آغاز شد و در گسترهای جهانی ادامه یافت و مجرای حیات انسان را به سطحی بهتر از آنچه بود، رفعت بخشید تا آن که در مدتی کوتاه شرق و غرب را فرا گرفت و آثار آن تاکنون پابرجا است.
گوینده سخنان بالا کسی است که در کتاب خود، به نام «الشخصیة المحمدیة أو حل اللغز المقدس» محمد (ص) و حیات زمینی او را فارغ از منصب رسالت و مقام و حی پذیری ایشان با معیارهای عرفی و زمینی بررسیده و با همین معیارها نیز به این نتیجه رسیده است که او بزرگ ترین مردی است که تاریخ شناخته است. یعنی محمد (ص) حتی بدون منظور کردن مقام رسالت و نبوت و وحی پذیریاش همچنان بزرگترین شخصیتی است که تاریخ به خود دیده است؛ زیرا آنچه از او باقی ماند نه محدودیت جغرافیایی دارد و نه در مرزهای قوم یا فرهنگ خاصی ، محصور ماند.
روزی که محمد (ص) رسالت خود را آغاز کرد جهان غرق آلودگیهای ذهنی و عینی بود بشر به راهی می رفت که پایان آن رستگاری نبود. محمد (ص)، پیام خود را با توحید آغاز کرد تا در گام اول، ذهنها و قلبها را از بند خدایان دروغین برهاند. سپس رفتار انسانی را به انسانها آموخت و آنان را به ارزش آدمیت واقف کرد. در جامعهای که زرپرستان و زورمندان در آن صدرنشین بودند و انسانها با ترازوی زر و زور وزن میشدند سخن از اخلاق گفت و تبعیض را ناروا شمرد و فرمود عرب بر عجم و عجم بر عرب، فضلی ندارد، مگر به تقوا نسبها را فرو ریخت و پرهیزگاری را برکشید. محمد (ص) میدانست که انسانها تا از دام شرک نرهند، از ورطه بی اخلاقی و نامردمی نجات نمییابند؛ زیرا پرستیدن سنگ و چوب ، یعنی سقوط آدمیت و انسان ساقط هرگز به چنان بینش و دانشی دست پیدا نمیکند که خود را از چاه خواری و بیعاری بیرون کشد. پس، نخستین فریادها را بر سر بت و بتپرستی کشید و سپس آداب جاهلی را آماج سخنان و آموزههای خود کرد و نیز راه برون شد از منجلاب نادانی و نامردمی را نشان داد. میگفت : من آمدهام تا اخلاق را برکشم و فضیلت ها را برتری دهم و آدمی را راهی دیگر بیاموزم. وفاداری به عهد و حرمتگزاری به انسان و بزرگداشت خون بیگناه و احسان به پدر و مادر را حقیقت دینداری میخواند. برون رفت از لجنزار بیاخلاقی و ستمگری را در یکتاپرستی میدید. خود را تافته جدا بافته نمیدانست و تا خود رطب از دهان نمیگرفت دیگران را از رطب منع نمیکرد. چنان بود که اگر کسی به مجلس او در میآمد، وی را به جای و جایگاه نمیشناخت؛ بلکه به گفتار و رفتارش در مییافت. در مکه با خدایان سنگی مبارزه کرد و در مدینه با خدایچه های انسی. جامعهای که او در مدینه پیریخت سرشار از فضیلتهای فردی و اجتماعی است محمد (ص) به جهانیان آموخت که میتوان فرمانروا بود و ظلم نکرد؛ میتوان برگزیده خدا و خلق خدا بود و در کاخ ننشست؛ میتوان بزرگ بود و به کودکان سلام کرد؛ میتوان روزها به روی خلق خدا خندید و شبها در محراب عبادت گریست؛ میتوان یتیم به دنیا آمد و در میانسالی دنیا را سرپرستی کرد.
نجنگید مگر برای پایان دادن به جنگهای بیفرجام. جنگ او با صلح نبود؛ برای صلح بود. هرگاه تصمیم میگرفت لشگری را به جنگ بفرستد، آنها را میطلبید و در مقابل خود مینشاند و میگفت : به نام خدا و در راه خدا و بر روش پیامبر او بجنگید. به دشمنان خویش خیانت نکنید هیچ کس را مثله نکنید و در جنگ مکر نورزید. پیرمرد ضعیف و زن و کودک را نکشید درختان را قطع نکنید مگر این که ناچار شوید. هر کس از شما کسی را امان داد او در امان است و هیچ کس اجازت ندارد که او را از امان بیرون آورد.
جنگ او برای احیا بود نه ویرانی و نابودی. اگر کشت برای احیای فضیلتهای مرده بود و اگر زیست برای یادآوری مرگ و فنا در ذات الوهی بود. آری، «جنگ پیغمبر، مدار صلح بود» و او اگر دندانی را کند، برای رهاندن بیمار از درد و رنج بسیار بود؛ زیرا تا علفهای هرز را از زمین برنچینند ، برگ و بار باغ فزونی نگیرد:
جنگِ پیغمبر مدار صلح شد صلح این آخر زمان زان جنگ بد
صد هزاران سر برید آن دلستان تا امان یابد سر اهل جهان
باغبان زان می بُرد شاخ مُضِرٌ تا بیابد نخل قامتها و بر
میکند از باغ دانا آن حشیش تا نماید باغ و میوه خرمیش
میکند دندان بد را آن طبیب تا رهد از درد و بیماری حبیب
پس زیادتها درون نقص هاست مر شهیدان را حیات اندر فناست
محمد (ص) تاریخی سرشار از افتخار و عظمت از خود بر جای گذاشت. اما به این نیز بسنده نکرد. دو یادگار دیگر او کتاب خدا و عترت معصوم (ع) است. قرآن و مفسران معصوم او، استمرار نبوت در امت اسلامی است. حدیث ثقلین که در تواتر آن تردید نیست آشکارا سخن از میراثهای ماندگار محمّد (ص) برای اسلامیان تا پایان تاریخ میگوید توضیح درباره این حدیث گرانقدر را به قلم استاد محمدرضا حکیمی میسپارم:
رکن بزرگ در امر تبلیغ رسالت و تضمین بقای دین ( هم در علم و هم در عمل) ، حدیث متواتر و تکلیف آفرینِ «ثقلین» است. پیامبر اکرم (ص) در این حدیث عظیم، مجموعة میراث الهی، یعنی کتاب «خدا» و «معلمان کتاب خدا» را با هم توأم میسازد و به دست امّت میسپارد و امت را به دست آنان و آن دو را تا دامنه رستاخیز، جدایی ناپذیر می شمارد و امت را به پیروی مؤکد و قاطع و همه جانبه از آن دو، بسیار توصیه میکند و یادآور میشود که «تمسک » به آن دو ( ما ان تمسکتم بهما) نجات بخش است و مصونیت دهنده از ضلال ( لَن تَضِلُّوا ) و به صراحت می فرماید که قرآن با آنان و آنان با قرآن توأمان راهنمای شما و بشریتند. و برای مصون ماندن حقایق معارف و تعالیم الهی از هر گونه تحریف و خلط و التقاط میفرماید: آنان به علم و دانش شما نیازی ندارند شما به آنان چیزی یاد ندهید، و مطالبی دیگر را در معارف و تعالیم آنان وارد مکنید.
شما و بشریت در پیمودن مراحل تربیت، تا رسیدن به اوج متعالی انسانیت به آنان و معارف آنان نیاز دارید. بکوشید تا جز به هدایت آنان راهی مسپرید، و جز معارف و تعالیم آنان را که خالص و ناب و آسمانی است ـ معارف خویش قرار مدهید و از غیر قرآن طلب هدایت مکنید و در نزد غیر عترت به فراگیری قرآن نپردازید که معلمان صادق کتاب خدا اولیای خدایند یعنی عترت معصوم (ع)، پس ای مؤمنان تقوا داشته باشید و با صادقان و صدیقان راه را بپیمایید (یا ایها الذین آمَنُوا اتَّقُوا الله ، وکُونُوا مَعَ الصادقین). اینها همه - با همۀ اهمیت ژرف و فراگیری که در آنها میبینید - تصریحات و مضامین «حدیث ثقلین» است. خوشبختانه علمای امت از برادران اهل سنت و شیعه در طول سدهها در کتابهای معتبر و صحیح با اسناد متقن ، این حدیث را نقل کردهاند که جای تردید نمیگذارد و برای همه حتی، شیعه از جهات متعددی، تکلیفآور و جهت دهنده میباشد.
سخنم را به پایان میبرم با سخنی بسیار بیدارگر، از متکلّم پر فضل و بزرگ اشعری یکی از دو شارح سرشناس اشارات ابن سینا، و مؤلّف تفسیر کبیر مفاتیح الغیب، یعنى فخر الدین محمد بن عمر رازی (م: ۶۰۶ ق)، در تفسیر سوره فاتحه ، از مفاتیح الغیب - مَنِ اتَّخَذَ علیًّا ، اماماً لدینِهِ، فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بالعروة الوثقى، فى دینِهِ و لِنَفْسِهِ ؛ «هر کسی، علی را در دین، امام خویش قرار دهد به محکم ترین ریسمان چنگ زده است، هم در دینش و هم برای سعادت ابدیش» والسلام على من یخدم الحق لذات الحق و یعی لاقامة القسط والعدل.
باری؛ همه آنچه از محمّد (ص) در میان مسلمانان باقی ماند، قدر ندیدند و بر صدر ننشستند. برخی آموزههای او از یادها محو شد و برخی ماند و کارساز شد. جانشینان محمّد (ص) سیره او را - آنچنان که بایست - پی نگرفتند. بیشتر آنان به ظاهر اسلامی بسنده کردند؛ اما حقیقت دین را به دست فراموشی سپردند آنچه بیش از همه در میان آیندگان مهجور شد ژرفای معنوی دین بود و این فراموشی، سرچشمههای بسیار داشت که انزوای خاندان پیامبر (ص) مهمترین آنها است. با وجود این بر پایه تعالیم یا نام تعالیم محمّد (ص)، دو قرن پس از ارتحال او تمدنی بزرگ بنا شد. مرزهای این تمدن نوبنیاد غرب و شرق عالم را در نوردید و از کران تا به کران را در آغوش گرفت. تمدن اسلامی یا تمدن مسلمانان آغاز جهان نو بود. این تمدن و مدنیت جدید، نه تنها کشورهای اسلامی را وارد دنیایی سرشار از علم و فلسفه و صنعت کرد، آغازی برای مدنیت انسانی نیز بود. بدین رو است که اکنون و تا همیشه جهان و جهانیان وامدار پیام آن پیامبر خاتم (ص) است . او بود که جامعه بشری را از میان منجلاب جاهلیت بیرون کشید و راه رستگاری را پیش پای انسان گذاشت. او بود که اخلاق را بر صدر نشاند و فرمود: من نیامدهام مگر برای آن که اخلاق را کرامت بخشم و فضیلت را جایگزین رذیلتهای مزمن در درون شما کنم. پیش از او انسانها به برده و بردهدار تقسیم میشدند؛ اما او آدمیان را به پرهیزگار و ناپرهیزگار تقسیم کرد. پیش از او جهان جایی برای خوردن و آشامیدن و پوشیدن بود؛ او گفت: دنیا مزرعه آخرت است. پیش از او دانستن و خواندن و نوشتن و زیستنهای عالمانه و عارفانه جز در غارهای انزوا ممکن نبود؛ او پرچم امت را به دست دانش داد و آموختن را بر زن و مرد واجب کرد. پیش از او نفسانیت بشری بر آب و خاک سلطنت میکرد. او گفت: اگر از خواب برخیزید و در اندیشه امور مسلمانان نباشید، اسلام را در نیافتهاید. آموزههای الهی و انسانی محمّد (ص) ورق را برگرداند و پیروان راستین او نیز جهان را دیگر کردند و این وعده خدا بدو بود.
مصطفی را وعده داد الطاف حق گر بمیری تو نمیرد این سبق
من کتاب و معجزت را رافعم بیش و کم کن را از قرآن مانعم
منبر و محراب سازم بهر تو در محبت ، قهر من شد قهر تو...
چاکرانت شهرها گیرند و جاه دین تو گیرد ز ماهی تا به ماه
تا قیامت باقیاش داریم ما تو نترس از نسخ دین ای مصطفی
ای رسول ما تو جادو نیستی صادقی، هم خرقه موسیستی
تو اگر در زیر خاکی خفتهای چون عصایش دان تو آنچه گفتهای
برگرفته از کتاب محمد(ص) برگزیده خدا اثر رضا بابایی